Black Swan



جدن که آدم بعضی وقتا شگفت زده میشه از این سیستم پیچیده. اینکه چطور فراموش میکنیم. ده دی نود و هفت اینجا پستی زدم که امروز خوندنش ناراحتم نمیکنه. پنج ماه پیش رمزدار بود و الان فکر کردم باید بمونه. برعکس هزار تا پستی که در مورد اون موضوع از وبلاگم پاک کردم. چه پاییز و زمستونی بود. چه بهاریه که داره میگذره. اون موقع به خودم قول دادم زمان درستش میکنه. زمان درستش نکرد. این ساز و کار شگفت انگیز توی سر من - تو سر همه مون - درستش کرد. و من به قولم عمل کردم. اون شب تو دفترچه خاطراتم چندتا قول دیگه هم به خودم دادم ک بهشون عمل نکردم اما به این یکی عمل کردم. من از شیش ماه پیش آگاه ترم، قوی ترم، تنها ترم، خسته ترم، بی قرار ترم.اما نمیدونم امروز امیدم بیشتره یا قبلن. همش اینجاست. توی سرم. توی مشتم. در اختیار خودم. قول میدم اوضاع رو بهتر کنم. قول میدم.

جدن توی این عمر کوتاه به بیست نرسیده م، حداقل از سنی که یاد گرفتم حرف بزنم - و اینطور که از شواهد بر میاد خیلی هم زود بوده - یاد ندارم دلم میخواسته حرفی بزنم و نتونسته باشم. منظورم از لحاظ چیدن کلمه ها تو ذهن کنار هم و تبدیل کردنشون به صوته. تا یه سنی که کلن محدودیتی نداشتم. ابتدایی از مدرسه که میومدم انقدر حرف میزدم که مامانم ازم خواهش میکرد یکمی ساکت بشم. اما خب بعد یه سنی هم فقط جمله ها توی ذهنم مرتب می شدن، خیلی هاش به صوت تبدیل نمیشد، در بهترین حالت به متن تبدیل میشد. اونموقع بود که فهیمیدم برای بعضی آدما حرف زدن تو جمع واقعن مشکله. یا واقعن اذیت میشن اگه بخوان برن سر صف مدرسه چیزی بخونن. ولی گاهن هم پیش میاد واژه ها تو سرم مرتب نمیشن. امشب حس کردم نمیتونم کلمه ها رو مرتب کنم توی ذهنم. ولی انقدری فکرم داشت آزارم میداد که دیدم باید حرف بزنم. اینطور شد که دهنم رو باز کردم، حرفم رو نصفه نیمه گفتم، شنونده هم درست متوجه منظورم نشد و بدجور زد تو ذوقم. گفتم این چه گندی بود که زدم. باید میذاشتی جمله ها مرتب میشدن دختر. نمیدونم از کجا باید شروع کنم. یه پاراگراف نوشتم پاک کردم.


تو عنوان خلاصه ش کردم


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

موقوفه اهل بیت، مدرسه معارفی و خیمة الانتظار روستای خلق آباد شهید گمنام حافظ هفت فیش حج محمد دهستان بکان خدمات اینستاگرام تهویه مطبوع پروژه و آزمایش دوربین مدار بسته | فروش انواع دوربین های مدار | بهترین قیمت دوربین مداربسته