جدن توی این عمر کوتاه به بیست نرسیده م، حداقل از سنی که یاد گرفتم حرف بزنم - و اینطور که از شواهد بر میاد خیلی هم زود بوده - یاد ندارم دلم میخواسته حرفی بزنم و نتونسته باشم. منظورم از لحاظ چیدن کلمه ها تو ذهن کنار هم و تبدیل کردنشون به صوته. تا یه سنی که کلن محدودیتی نداشتم. ابتدایی از مدرسه که میومدم انقدر حرف میزدم که مامانم ازم خواهش میکرد یکمی ساکت بشم. اما خب بعد یه سنی هم فقط جمله ها توی ذهنم مرتب می شدن، خیلی هاش به صوت تبدیل نمیشد، در بهترین حالت به متن تبدیل میشد. اونموقع بود که فهیمیدم برای بعضی آدما حرف زدن تو جمع واقعن مشکله. یا واقعن اذیت میشن اگه بخوان برن سر صف مدرسه چیزی بخونن. ولی گاهن هم پیش میاد واژه ها تو سرم مرتب نمیشن. امشب حس کردم نمیتونم کلمه ها رو مرتب کنم توی ذهنم. ولی انقدری فکرم داشت آزارم میداد که دیدم باید حرف بزنم. اینطور شد که دهنم رو باز کردم، حرفم رو نصفه نیمه گفتم، شنونده هم درست متوجه منظورم نشد و بدجور زد تو ذوقم. گفتم این چه گندی بود که زدم. باید میذاشتی جمله ها مرتب میشدن دختر. نمیدونم از کجا باید شروع کنم. یه پاراگراف نوشتم پاک کردم.


تو عنوان خلاصه ش کردم

به من، که دیگه نمیفهمه چطور شبهاش صبح میشه

عذاب وجدان و احساس گناه دارم

هم ,ها ,تو ,حرف ,مرتب ,یه ,توی ذهنم ,ها تو ,کلمه ها ,بود که ,یه سنی

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

معارف قرآن فیلم آموزشی ریاضی Master Security ˙·˙•☁☂هیســ ـ ـ ـ ــ ☂☁•˙·˙ آرکتایپ (ARCHETYPE) محجبه از خود به فرا خود رسیدن... طراحی سایت نمایندگی مجاز فروش ، قیمت و نصب تصفیه آب خانگی در گراش SinGuLariTy